روزی شیخ در جمع مریدان معمایی مطرح همی کرد که :” آن چیست که حد و مرزی ندارد، در لحظه ای از صفر تا بی نهایت و از بی نهایت تا صفر رود و گاهی منفی شود ، شیرین تر از شهد ، خنک تر از یخ ، ملیح تر از نبات است وگر درونش را بشکافی از زهرمار تلخ تر است ؟”
مریدی اجازه بخواست و گفت: یا شیخ آن چیز “آمارهای مسئولین” است.
شیخ فرمود: احسنت ! حقا که مرید برحق من باشی. حال آرزویی بگو تا آن را اجابت کنم ؟
مرید عرض کرد: یا شیخ من در طلب عرفان و تصوف همی باشم. خدا را نشانم بده.
شیخ فرمود : ابله ! خداوند که دیدنی نیست. آرزویی ممکن کن.
مرید گفت یا شیخ من فرق اخبار واقعی و طنز را چگونه بفهمم؟
شیخ دست مرید را بگرفت و فرمود: بیا تا خدا را نشانت بدهم
پس مریدان بگریستند و جامه ها بدریدندی و سر به بیابان گذاشتندی.
خیلی بامزه بود
جالب بود
قاسم جان ممنون که روحیه میدی
مرید گفت یا شیخ من اقتصادسنجی را چگونه بفهمم؟
شیخ دست مرید را بگرفت و فرمود: بیا تا خدا را نشانت بدهم
آخرش هم من نفهمیدم رابطه این درس با اقتصاد چیه؟
بسی جالب بود.