ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
دوستان توی این استرسها و نگرانیهای حذف و اضافه خوندن این متن که در نگاه اول طنزی بیش نیست و در نگاه عمیقتر کالبدشکافی که نه بیان دردهای جامعه امروز ماست (چقدر فلسفی شد!...) خوندنش خالی از لطف نباشه (پیشاپیش از بکاربردن بعضی کلمات توسط شاعر عذرخواهی میکنم):
اگر سهراب سپهری در زمان ما دانشجو بود.....
اهل دانشگاهم* *رشته ام علافیست* *جیبهایم خالیست* *پدری دارم* *حسرتش یک شب خواب!* *دوستانی همه از دم ناباب* *و خدایی که مرا کرده جواب*
*اهل دانشگاهم* *قبله ام استاد است* *جانمازم نمره!* *خوب میفهمم سهم آینده من بیکاریست* *من نمیدانم که چرا میگویند* *مرد تاجر خوب است و مهندس بیکار* *و چرا در وسط سفره ما مدرک نیست*
*چشم ها را باید شست* *جور دیگر باید دید* *باید از مردم دانا ترسید!* *باید از قیمت دانش نالید!* *وبه آنها فهماند* *که من اینجا فهم را فهمیدم* *من به گور پدر علم و هنر خندیدم*...
باید از مردم نادان ترسید
به نظر من اگر سهراب هم با ما همکلاس بود به جای دوستانی همه از دم ناباب میگفت: دوستانی همه نایاب از جنس طلا!!!
و بجای چرا در وسط سفره ما مدرک نیست ، میگفت: چرا در وسط سفره مدرک ما ،نان نیست؟!!
باید از خود دانا بینی مردم نادان ترسید
فاطمه جان؛ لایک و البته اصلا مساله همینه
هما